برهان قاطع ،انوارِ ساطع،دلایلِ نافذ ،منِ مبارز و آن بومی قوادِ مادر به خطا

چند شب پیش یک بومی استرالیایی به خوابم اومد ومن خواستم او را مسلمان کنم.

شب اول اومد بخوابم و من خواستم از خدا و خوبی هاش برای اون بگم.

ولی از همین اولین کلمه گیر داد و ول کن ماجرا نبود.گفت  خدا چیه و تو از کجا میدونی هست.

بهش گفتم تو مثل یک بچه که  در رحم مادرشه هستی و  همانطور که اون بچه درکی از مادرش نداره تو هم نمیتونی درکی از خدا داشته باشی!

میگه پس تو از کجا می دونی خداهست؟

بهش میگم:خدا اونیه که تو رو آفریده.

میگه: بابا و مامانم.

میگم : تو رو بابا مامانت رو، زمین رو، ستاره ها رو.

میگه :خب اونها که از اول بودن .

میگم:نه هیچ چیزی از اول و خود به خود وجود نداره ،حتمن باید یک آفریننده ای داشته باشه.

میگه:پس تو که میگی خدا از اول وجود داشته ،چطور میشه که نشه چیزی از ابتدا و خود بخود وجود داشته باشه ولی خدای تو از ابتدا و خود بخود وجود داره؟

خلاصه شب اول با داد و دعوا و تو نفهمی و من زیاد از یک بومی استرالیایی انتظار داشتم و… به پایان رسید

شب دوم

تو از کجا میدونی خدا هست؟

گفتم:ببین دستت رو پنج انگشت داره،هیکلت تناسب داره ،شب  ماه تو اسمونه و روز خورشید

گفت: خب اینها رو که هرکسی میدونه.

گفتم:خب اینها نظمه و هیچ نظمی بدون ناظم نمیشه،اون کسی که این نظم رو به وجود آورده خداست.

گفت:تو میگی این نظم بدون ناظم نمیشه،ولی  طبق فرمایشات دیشب  خودت من میگم این ناظم و نظم دهنده بدون آفریننده نمیشه،تازه  اگر  انسان  شش انگشت داشتم بازهم به نظر تو بهتر از این نمیشد طراحی کرد،اگر سیاره ها ثابت بودند بازهم به نظر تو منظم میومدند اگر باد از شرق به غرب بوزد بازهم منظمه اگر…

شب دوم هم با اینکه تو گوشهات رو گرفتی و خودت نمی خواهی بفهمی و.. به پایان رسید.

شب سوم

و بازهم همان سوال «تو از کجا میدونی خدا هست؟»

من:ببین دوست عزیز این همه پیامبر بودند که گفتن خدا هست .

اون:خب ازکجا معلوم راست بگن

من:پیامبرها دروغ نمیگن تازه معجزه هم داشته اند.مثلن موسی چوبی داشت که تبدیل به اژدها میشد ودر چندین هزار سال پیش در مصر و دربار فرعون به نمایش گذاشته شد.

اون :بابا ی من هم دروغ نمیگفت ،ولی هیچ وقت نگفت خدا هست.تازه من اصلن از خدای تو بدم آمد یعنی خدا برای یک قوم چند هزار پیامبر فرستاده که تازه عصایشان بر خلاف همان برهان نظم تبدیل به اژدها می شده؛ولی برای ما بومیان یک پیامبر چفت شل و کور هم نفرستاده تا مارا به راه راست هدایت کند.بازهم تازه ،تو هنوز خدا رو ثابت نکردی داری از پیامبرانش حرف می زنی؟

من که دیگه سرم درد گرفت و به زور خودم رو از خواب پروندم.

شب چهارم

«تو از کجا میدونی خدا هست»

گفتم:خدا نیازی به اثبات ندارد نه به این خاطر که نیست بلکه به این خاطر که از شدت بدیهی بودن نیازی به اثبات ندارد. خدا بدیهی حقیقت هستی است. اما نکته اصلی در تعریف مفهوم خداست. خود مبدا و مقصد وجود و حقیقت وجود است. وجود یک حقیقت واحد مجرد است. وجود به بی نهایت فرم و صورت متکثر می شود اما حقیقت وجود به سبب کثرت مظاهر، متکثر نمی شود.

گفت :تو مثل اینکه  نمی دانی داری با یک بومی استرالیایی حرف می زنی،ابتدا تعریف کن بدیهی است یعنی چه.

گفتم : بدیهی یعنی عقل انسان برای پذیرفتنش نیازی به تفکر ندارد

گفت: تو سه شبه داری خودت رو جر میدی نتونستی ثابتش کنی بعد میگی عقل انسان برای پذیرفتنش نیازی به تفکر ندارد؟یک مثال از بدیهی بزن.

گفتم :مثلن وقتی خورشید در آسمان هست هوا روشن است.این یک امر بدیهی است.

گفت : وقتی  بومیان هزاران سال بدون خدا زندگی کرده اند  و هیچ اتفاقی نیفتاده پس هزاران سال دیگر هم میتوانیم بدون خدا زندگی کنند و هیچ اتفاقی نیافتد.این یک امر بدیهی است نه  خدایی که  تو  حتی از درکش هم عاجزی و نمیتوانی یک دلیل بومی پسند برای آن بیاوری.

گفتم: اگر خدا نباشد شما برای چه زندگی میکنید تازه همه جا را بدی و دروغ فرا میگیرد.

گفت :ما هزاران سال در این سرزمین زنگی کردیم ،به آب و زمین و کانگورو هایمان احترام گذاشتیم،هیچ وقت بیشتر از احتیاجمان برداشت نکردیم.تا اینکه این سفید پوستها آمدند ،آبها را آلودند ،هوا را کثیف کردند ،کانگوروهایمان را کشتند و زندانی کردندو با آنها سیرک و باغ وحش درست کردند،جنگ و خونریزی راه انداختند .

تازه شانس آوردیم که مسلمان نبودند وگرنه دخترهایمان باید کنیزیشان را میکردندو خومان برده شان میشدیم., بعدش هم ما تلویزیون داریم و میبینیم در کشور شما و افغانستان و پاکستان که روح خدا جاری است چه بلایی بر سر مردم می آورند.

گفتم:زر نزن کافر مهدور الدم  و به سمتش حمله ور شدم و پای راستش و دست چپش را طبق آیات شریفه قطع کرده و  در همان حال یک تجاوزی به او نموده (البته این در آیات نبود از احادیث و روایات استفاده شد امید که مقبول حضرت حق تعالی قرار بگیرد)و در این حین او جان داده بود وحتمن الان در دوزخ دارند سیخ داغ در کونش فرو میکنند.من هم کوتاه نیامده پوستش را کنده و درونش را از کاه پر کردم و جسدش را بر بالای کوه بالو بالو برای عبرت سایر بومیان از دار آویزان نمودم.

حالا چند صباحی است که بومیان خواب من  بعد از دیدن برهان قاطع و نور ساطع  و دلایل نافذ و  منِ مبارز  به دین اسلام گرویدند.از این بابت خدا را شاکرم.

ولی هنوز که هنوز است سوالات آن بومی قوادِ مادر به خطا دست از سرم بر نمی دارد.

هرچند که ما  بیدی  نیستیم که از این بادها بلرزیم ،آدم که بخاطر یک دستمال قیطریه را  به  آتش نمیکشند؛ یک بومی بود که برای رضای حق و مسلمان شدن جامعه تعزیر شد.

4 پاسخ به “برهان قاطع ،انوارِ ساطع،دلایلِ نافذ ،منِ مبارز و آن بومی قوادِ مادر به خطا

  1. BEHTAR MITOONEST BASHE , VALI KHASTE NABASHI

  2. برادر خسته نباشین. مخصوصاً در فیض بردن از کون یک بومی مهدورالدم که از درک بدیهیات ناتوان بود.
    اجرتان با امام زمان.
    هوالشاف کننده.

  3. من به عنوان یک نفر از سرزمین داون آندر،
    به نمایندگی از همه انسانهای شریف این سرزمین، میگم: شما خیلی بیجا کردی که از این خوابها دیدی!!
    لطفا خدای خونریز و متجاوزت رو برای همون خاورمیانه نگه دار که به درد همونجا می خوره و اساسا همه مشنگهای دنیا هم از همون منطقه ظهور کردن…
    استرالیا بدون خدای شما هم به خوبی و خوشی به کارش ادامه میده.
    احیانا در صورت نیاز به هرگونه آموزه های دینی، ادیان صلح طلبی چون : بودایی، هندو، زرتشتی و … در اولویت هستن 🙂
    با سپاس.
    امضاء داون آندر 🙂

بیان دیدگاه